امروز یه اتفاق بزرگ می افته
اتفاقی که میتونه برگ شروع یه دفتر دیگه از زندگیم باشه
توی لحظه ی آخر پیش اومد
لحظه ای که دیگه امیدی نمونده بود و
داشتم به بیراهه ها کشیده میشدم
حس میکنم خدا خواست بهم بفهمونه که جز اون
از هیچ کس دیگه هیچی نباید بخوام
و من برگشتم به سمت خدا
و ایمان آوردم که خدا هرگز دیر نمیکنه
امروز تولد باباییم هم هست
یه روز خاص و قشنگ توی تقویم زندگیم
هرچند من هرگز نتونستم براش جشن تولد بگیرم
اما هر سال به یادش با دوستام یه جشن کوچیک داشتیم
و جشن امسال ما مهم ترینش خواهد بود
خدای مهربونم
توی لحظه لحظه های امروز
حمایتم کن
دعام کنید لطفاْ