باز هم سفر...

داریم تشریفمان را میبریم عروسی در پایتخت  

 

بسی هیجان داریم برای اینکه از اون عروسی های دوست داشتنی مان است که میتوانیم شیطونی بنماییم و نیاز نیست سر و سنگین بنشینیم تا مادران بنده خدا دنبال بخت آینده ی پسران دسته گلشون بگردن.... 

اینقدر بدم میاااااااااااااااااااااااااادددد.... اه اه...  

 

خوب بزارید شرحی از برنامه های آتی براتون بگم... 

فردا ۴ بعد از ظهر باید حرکت کنیم که زود برسیم به دلیل اینکه ماشین باید بره پارکینگ... 

 

امشب ۱۱ اومدم خونه و اونقدر خسته هستم که حوصله ی فکر کردن به اینکه چی رو باید با چی ست کنم و بردارم ندارم...اگه منم که آخرش همه رو بار میکنم میبرم اونجا تا تصمیم بگیرم  

 

 

فردا از ۷:۳۰ تا ۱ سر کار هستم... 

از اون روزای شلوغ و پر کار هم هست...بعد از ظهرش هم کلینیک داشتم که کنسل کردم... 

در نتیجه من ۲ میرسم خونه....قراره ۲ تا ۴ بنده مثل جت!!! وسایلمو جمع کنم دوش بگیرم برای عروسی آماده باشم و خوب همینا تا اینجاش یه پروسه ی نیمروزی بود... چطوری باید mp3 شه نیمیدونم... 

 

تازه کی لاست ببینم پس؟؟؟   

 

رفتم آرایشگاه...مردم تا توضیح دادم چی میخوام...آخرش گند زد... به قول دوستی: تو روحش!!!! 

 

به دختر داییم میگم: به نظرت من واسه عروسی کدوم لباس رو بپوشم؟ 

میگه:لباس عروس... 

میگم: نهههه...اونو که نوشی می پوشه...خوب نیس دیگه منم بپوشم 

میگه: خوب پس تو کی میپوشی؟ 

میگم: هیچ وقت.. 

میگه: مگه تو هم ترشونده شدی؟؟؟!!! 

 

حالا بیا هی واسه هم کلاسیات کلاس بزار که بابام جان ما کلهم خانوادگی دیر میریم خونه ی بخت و کلاً معتقدیم که اول درس بعدن کار بعدش اگر وقت شد....خونه زندگی.....اما ببین این بچه ها اینها رو نمی فهمن.... ای خداااااااااااا 

 

خوب...من برم... 

حلال کنید دیگه... 

مبادا برم دیگه بر نگردما...  

 

پ.ن: کم کم یه شمارش معکوس اینجا شروع میشه ها...میدونید که به چه دلیل؟؟؟ 

 

پ.ن2: بگم خواهر؟ دوست؟ عزیز؟؟؟؟ ... همه اش هستی...دوستت دارم.... محبوب جونی تولدت مبارک... ببخش که با این همه فاصله نمیتونم کاری کنم... اما بهترین آرزوها رو واست دارم....و بالاترین موفقیت ها رو... بازم میگم:دوستت دارم...هوارتاااااااااااا

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
مموشی خانوم ... یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ http://jirjirakeman.persianblog.ir

ایشالا علوسیه خودت خواهررررررررررر
پستت یکمکمکی مشکوک بیدها
شمارش معکوس برای چیه اونوخ ؟؟؟
پ ن ۲: اسمشو بگو تا من برات نقشش رو بتعیینم
خوش بگذره عزیزم

میسیییییییییییییی
هاااا...اینو دیگه حدس بزن:دی
پ.ن۲: پس من کی رو صدا کردم محبوب؟؟؟ یک کم دقت کن خانوم گلی ه من:دی

بوس

محبوبه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ http://rembo0.blogfa.com/

الهی من قربونت برم مرسی آجی...خیلی...
ممنونم واسه همه چی...

خواهش عزیز دلم

محبوبه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ

اشالله که حسابیه حسابی بهت خوش بگذره...اشالله عسولیه خواهریه خودم...(عسولی به زبون پارسا گوگولیه ما یعنی عروسی...)
زودیم بیا که دلم کلی واست تنگ میشه...البته هنوزم که هنوزه آی دیم باز نمیشه هاااااا...نیدونم چرا؟

مرسی خانومی....اول شما...
آخی...این مسنجر واقعاْ بعضی وقتا بی ادبه...

محبوبه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

دوست دارم یه عاااااااااالمه...
هر چی بگم بازم کمه...

منم همین طوووووووووووووووووووور

محبوبه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

شمارش معکوس؟
من بگم؟
تولدت؟

هووووووووم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نی دونم که:دی

یــــــک چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ب.ظ

هاااای!
نکنه رفتی که دیگه برنگردی؟!!


(منظورم اینه که اومدی پایتخت بعد خوشت اومده همین جا موندی!!!!)

این دوستانت چه چیزای بدی یادت میدن! (تو روحش) به نظر من با اینجور آدما نگرد خوبیت نداره دختر !!! این شکلی می شی آخرش ها!

دیگه بالاخره ماه مرداد هست و شمارش معکوس هم لازمه

فکر کنم رفتم موندگار شدم...
آخه یه بنده خدایی اونجا گیر داد که شناسنامه ات کجاست و این حرفا...
منم دیدم دیگه کار خداست گفتم دیگه پس حلله...
حالا دیگه دعاهاش با شومااااااااااااااااا....
آره...خودشم همینو میگه(میگه با من نگرد:دی)
اون که البته(ماه مرداد رو میگم)

سحربانو چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

به به سلاااااااااااام
ایشالا عروسی خوش گذشت دیگه؟
بیا ببینم چه خبرا بوده حالا:)

سلااااااااام
کلاْ دیگه سالی یه بار می بینمتا...
اومدم...با کلی خبر ...

مموشی خانوم ... پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ

مموشی خانوم پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ

شی شی جونی حرفات نفصه اومد خانومی
این پرشین نفصه حرفاتو قورت داده ( یعنی گنجایشش کمه ) بقیشم بگو می خوام همشو بدونم و مال خودم باشه
منتظرما
البته شرکت تهطیل شده دارم میرم اما می خوام بخونم ملسی عسلی
راستی تا اینجاش ثبت شده ؛ حتی با درخواست ساده ی این حما ؛

مموشی خانوم ... پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ب.ظ

مرسی شی شی جونم مرسی مرسی مرسی
حرفات خیلی بهم کمک میکنه اینو مطمئنم اینم نه اغراقه نه بزرگ نمایی واقعیته عزیزم ممنون که برام وقت گذاشتی عزیزم دوست دارمممممممممممممممممممممم

خوشحالم...باور کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد